خاطره ی نشست چهار نفری اسفند ماه ۱

ساخت وبلاگ
هوالحق

 #برگی‌از‌دفتر‌خاطرات

سلام به همگی

حسابی دلم برای اینجا تنگ شده بوووداااااا

-----------------------------------------------

امروز جمعه است ...چهار اسفند ماه... چهارشنبه صبح خیلی بانمک بود...هما اومده بود دانشکده و با هومینا هماهنگ کرده بود که من و پانی رو غافلگیر کنه...ده دقیقه مونده بود به شروع کلاس صبحم... بزار فکر کنم چی داشتم!؟ آهان آناتومی توراکس داشتم با استاد عزیزم....دکتر مقدم!. وای که چقدر این استاد عالیه....سیر نمیشم از نشستن سر کلاسش... خلاصه! داشتم میگفتم... نشسته بودم سر کلاس که یهو هومینا زنگ زد... اع چه عجیب...کم پیش میاد هومینا به من زنگ بزنه.... برداشتم ....گفت سلام هلیا کجایی دلم برات تنگ شده... و من همچنان دهنم باز بووود...اخه هر روز همو میبینیم ما... گفتم باشه الان میام تو محوطه... رفتم پایین هومینارو از دور دیدم...یه بارونی قشنگ قرمز پوشیده بود .... چون عینک نداشتم نفهمیدم با کی داره حرف میزنه...بعد یهو دیدم از دور داره سمت من میدوه...کلی ذوق کردم و منم به سمتش شتابان شدممم...و اووو بغل... خندمون گرفته بود...بعد رفتیم داخل...هومینا شروع کرد به چرت و پرت گفتن...

چرا صورتت پوسته شده؟ گفتم آخه لایه بردار زدم.... چرا مانتوت اینه؟ و .... و منم با خنده داشتم به حرکات عجیبش نگاه میکردم...یهو نمیدونم چی شد که برگشتم پشت سرم... دیدم اییییی دل غافل.... نقششون نقش بر آب شد

هما وسط راه بود که سوپرایزم کنه....اینقدرررر از دیدن هما خوشحال شدم که تمام جدیت دانشگاه رو فراموش کردم و شروع کردم بالا پایین پریدن....کلی ذوق...خیلب اوقات خوشی بود...هما رو رسوندیم تا کتابخونه که کارای تایپ جزوه رو تموم کنه و منو هومینا داشتیم برا پانی نقشه میکشیدیم....

بقیه ی این خاطره در پست بعد!!!

نوشته شده در جمعه چهارم اسفند ۱۳۹۶ساعت 15:19 توسط helia|

دور ترین کرانه...
ما را در سایت دور ترین کرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helia77a بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1396 ساعت: 14:09