دلتنگی هزارساله

ساخت وبلاگ

تف کرده در عطش، کابوس تکراری هر ساله ام را میبینم... داستان همان ذبح بزرگی که در قرآن وعده داده شده! 
رشادت های یک جوان. داستان پژمردن شکوفه ترد و تازه جوانه زده در گهواره ی زمین. سرم به دوران میفتند. داستان 72 سردار بی سر. داستان بغض سه ساله دختری در غربت بیابان که جز خدا کسی را نداشت. داستان خون اقاقی. داستان جگر آتش گرفته خواهری که مبهوت ایستاد و رفتن ها را دید و محکوم ماند به صبر؛ اسماعیل هایش را سربریدند و او ماند به نگاه!
عطش زبانه میزند. داستان امامی که ...!
بغض سرد میشکند و اشک داغ میچکد. این کابوس تکراری هزار ساله..
داستان جهالت مردم. داستان بت های رنگارنگ .. داستان کجا بودن ابراهیم بت شکن! داستان نفاق و از خودی خوردن. 
با مشت بر سینه ی آشوبم میکوبم! " آرام بگیر ای دل نا خلف" 
داستان دلتنگی یتیمانه برای محرومیتی به وسعت تاریخ برای پدر این زمین. 
چشمانم را میبندم و پشت پلکم سیاه هست... باز میکنم و همه جا تاریک هست. دلتنگ خورشید و نور.. به خودم از این دلتنگی میپیچم و میپیچم. سیاه پوشان همه یک صدا مینالند که "مکن ای صبح طلوع"! 
و من در دل زار میزنم "سر آن ندارد امشب که براید افتابی؟" 
صدایی در من جواب میدهد " باید جان شوی تا لایق جانان شوی"
باز به سینه میکوبم! " امان ای دل، بسوز ای دل!" 

#هلیا_حسنپور
محرم ۹۸

دور ترین کرانه...
ما را در سایت دور ترین کرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : helia77a بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 4:25